تماس با ما
پنج شنبه, قوس ۲, ۱۴۰۲
MaheNowMagazine
Advertisement Banner
  • صفحه نخست
  • ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ
  • ویژه: زنان
  • ﮔﺰارش ﻫﺎ
    • آلمان
    • افغانستان
    • جهان
  • موضوعات
    • ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻫﺎ
    • ﺳﯿﺎﺳﺖ
    • حقوق
    • اقتصاد
    • تیکنولوژی
  • اﺧﺒﺎر
    • رویداد های داخلی
    • رویداد های خارجی
  • ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻫنر
    • ﻃﻨﺰ و ﴎﮔﺮﻣﯽ
    • ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ
  • ادبیات
    • داستان
    • شعر
No Result
View All Result
MaheNowMagazine
No Result
View All Result
Home داستان
تصفیه حساب ( داستان کوتاه )

تصفیه حساب ( داستان کوتاه )

       ریحانه نیکزاد

Mahe Now by Mahe Now
10/07/2023
in داستان
0
0
SHARES
22
VIEWS
Share on FacebookShare on Twitter

برابر ورودی بانک ایستاد. محافظ طالب سرتاپای او را از زیر ذره‌بین چشمان تیزش می‌گذراند تا مبادا غیر از سیاهی رنگی ببیند. به زبان فارسی لهجه‌دار با وجه امری که در کلماتش به کار می برد گفت: «بیکت را باز کن!»

با گردن افراشته رفت سمت محافظ. بیک را باز کرد. محافظ با نگاهی گذرا به محتوای آن، با دست اشاره کرد تا برود. محوطه بانک شلوغ بود. دو تن از افراد طالبان کلاشینکف برشانه در صحن بانک رژه می‌رفتند و به اطراف چشم می‌چرخاندند. کارمندان مرد یکریز و یکنفس کار می‌کردند. وقت سرخاریدن نداشتند. در انتهای بانک جلوی شعبه شماره یازدهم که مختص مشتریان زن بود ایستاد. ماسکش را برداشت. صورت زردش از شدت گرما سرخ شده بود. مشتاقانه نفس عمیقی فرو داد. انگار این آسوده‌گی دیری دوام نمی‌آورد. با دستمال سفید چشم‌های گود افتاده و صورت آفتاب خورده‌اش را پاک کرد. هنوز اثر گرما که مانتوی سیاه رنگ تشدیدش کرده بود، روی پوست تنش حس می‌کرد. به زحمت از میان زنان خود را به جلو کشاند. کارت بانکی‌ خود را از زیر جدار شیشه‌ای رد کرد و گذاشت روی میز. کارمند متوجه شد. کارت او را روی کارت‌های دیگر قرار داد. در انتظار نوبت عقب‌تر ایستاد. کارمند در پیراهن تنبان نقره‌ای رنگ، با سرعت‌عمل پول‌ها را می‌شمرد و می‌گذاشت در دستگاه اسکناس‌شمار. ته‌ریش نمای خوبی به صورت نسبتن چروکیده‌اش می‌داد. از زیرکلاه عرق‌چین به وضوح معلوم بود، وسط سرش مو ندارد و در شقیقه‌هایش تارهای سفید درز کرده بود. اندکی تعلل در محاسبه می‌توانست ماجراساز شود اما حواسش جمع بود.

همهمه مشتریان سراسر بانک را فرا گرفته بود. به پیرامون خود نگریست. یکی صدا زد: «کارمند هستی دخترجان؟»

سر برگرداند. صاحب صدا پشت سر ایستاده بود. زنی بود با حجاب گشاد و سیاه، سیاه‌تر از سیاهی شب. او بی‌درنگ روبندش را برداشت. چشمان تیره‌اش درمیان شیارهای صورت سبزه و تپلش فرو رفته بود. با کنجکاوی ادامه داد: «نامت چه است؟ به نظر کارمندی نه؟»

لبخند بی‌روحی زد و به آرامی نگاه او سمت دو تن طالبی دوید که آن‌ورتر مقتدرانه گشت می‌زدند. گفت: «نامم دیانا است. چه فرقی دارد؟ با ما مثل آدم‌های تبه‌کار رفتار می‌کنند.»

زن سرش را به جهت نگاه او چرخاند. طالب چشمش به زن افتاد. نگاهش را دزدید و سراسیمه روبندش را پایین کشید. «دختر‌جان ماسکت را بزن!» خطاب به دیانا گفت.

دیانا به خاطر آورد آن شب سنگین را. شب سقوط شهرش را. در گوشه‌ای از اتاق کز کرده بود. در سکوتی محصور آشوب بود. نفس در سینه‌اش حبس می‌ماند. نگرانی صورتش را مواج می‌کرد. طالبان با فریاد الله اکبر سوار بر موترهای تیزرفتار در کوچه‌ها قدرت‌نمایی می‌کردند و او جرات نداشت سر از در بیرون ببرد.

هنوز نگاهش سمت طالب بود. رو در رو. چشم در چشم. طالب صورت سرخ فام‌اش در‌هم رفت. چشمانش مثل لوله تفنگ او را نشانه گرفت. فرصت نکرد عکس‌العملی نشان دهد. کسی او را صدا زد و  با هیکل کوتاه‌قد و شکم قلمبه‌اش از نظر دور شد. دیانا به آرامی برگشت. از نیم‌رخ با سر خمیده بیان کرد:

«مار پوست خود را می‌اندازد اما خوی خود را نه.»

هرگز با چنین فضایی مانوس نبود. می‌اندیشید به رهگذران چنین تقدیری. به لحظه‌های بی‌وقفه از شادی که در گذشته گیر ماند. منزجر شده بود. تصور نمی کرد روزی چیزی را تحمل کند که می‌گفت هیچ‌وقت تحمل نمی‌کنم. «تا کی بایستی مثل یک مغروق در این آب تلخ و خاکستری راکد دست و پا زد؟ دوباره ماه به خورشید و شب به روز خواهند رسید؟ کجا می توانست رخسار پیشین خود را دریابد؟» پرسش‌هایی که پاسخشان را نمی‌دانست و این ندانستن رنج و مرارتش را زیاد می‌کرد.

زن که روبندش را برداشته بود، قری به سر وگردنش داد و گفت: «به نظر خیلی نازک‌‌ طبعی!»

«خیلی وقت است نازک طبعی را کنار گذاشته‌ام. اما انگار شما زیادی پوست کلفتی!»، سپس دیانا با چشم‌غره نگاهش را برگرداند.

زن ادامه داد: «ماسک سیاه خیلی به چهره‌ات می‌آید دخترجان.»

دیانا پرسید: «ملتفت مقصودتان نمی‌شوم؟!»

زن پشت چشم نازک کرد و گفت: «گمان می‌کنم قوانینی که وضع شده برای حیثیت همه دختران‌مان مناسب باشد. تو هم مثل دختر خودم.»

پنداری این جملات خسته گی‌اش را می‌افزود. ماسکش را در جیب گذاشت و با چهره‌ی منقبض گفت:

«انگار متوجه نیستید این مدت چقدر ناراحتی فراهم شده! جماعتی که سنگ‌شان را به سینه می‌زنی با همین قوانین من‌درآوردی روزگارم را سیاه کرده.»

نگاه حزن‌آلودش را از زن گرفت سپس رفت و نشست روی یکی از نیمکت‌ها. چند لحظه بدون اینکه قدرت حرکت و حرف‌زدن داشته باشد، در همان حال باقی ‌ماند. انگار چیزی شبیه سنگ‌ریزه در گلویش گیر کرده بود که نمی‌توانست آب دهانش را قورت بدهد. نفس عمیقی کشید. در تلاش بود تا آرامش نسبی قبل از بگومگو با آن زن را دریابد. ول کن نبود زن. چانه‌اش گرم شده بود و میل موعظه‌کردن در او فراوان. رفت تا در کنارش بنشیند. دیانا نگاهش نمی‌کرد  اما او مصرانه رشته کلام را در دست گرفت:

«به نظرم آدم اگر بخواهد می‌تواند بیخودی هم شکایت کند. سنت و شریعت هیچ‌کدام رای نمی‌دهد که زنان ما سر بهوا باشند و ول بگردند. تازه شوهرم مولوی صاحب نورالدین می‌گوید؛ اجر کار زنان در خانه است. حرام است در بیرون چشم نامحرم ببیندشان. این جهاد کمی نیست اگر بفهمی.»

دیانا سگرمه‌هایش در‌هم رفت. با لحنی محزون گفت: «این موارد مطلوب هیچ زنی نیست!»، کمی به سمت او چرخید تا بتواند درست به چمشهایش نگاه کند: «حقیقت مطلب این است جایی که نشستی آفتاب نمی‌تابد، این سایه هم لطفی برایت ندارد.»

توان ماندن نداشت دیگر. کارمند کارت بعدی را خواند: دیانا!

بدون اتلاف وقت برخاست تا جریان مشاجره را قطع کند. بلافاصله زن دستش را چسبید!

«از روی صلاح مصلحت گفتم.» زن این را گفت سپس مردد ماند.

دیانا دستش را از میان انگشتان استخوانی‌اش پس کشید و به سمت شعبه رفت.

کارمند پرسید: «شما هم می‌خواهید پول نگه دارید؟»

دیانا مکث کوتاهی کرد و با نگاه پرسش‌آمیز جواب داد: «البته که می‌دانستید خانه‌نشین‌ام کرده‌اند.»

کارمند حین کار‌کردن با کامپیوتر مجال یافت تا به دیانا نگاه کند. گفت: «از همکارتان. این روزها دغدغه یک تعدادکارمندان اناث فی‌الشمول، مسدود نشدن حساب‌شان است.»

دیانا در حالیکه آرنج چپش را روی میز تکیه می داد، گفت: «راستش برایم مهم نیست. آخرین حقوقی است که می گیرم. لحظه ای احتمال دادم بازماندن حساب شاید روزی به دردم بخورد. همین.»

کارمند عینک را روی صورتش جابجا کرد و پرسید: «می گویید چه‌کار کنم؟»

دیانا رستنگاه موهای پیشانی‌اش را خاراند و پاسخ داد: «تصفیه حساب کنید لطفن.»

دیانا بعد از طی مراحل، رسید صورتی‌رنگ و اسکناس‌های کهنه را تحویل گرفت و سمت دروازه خروجی راه افتاد. زن آن‌قدر به او نگریست تا تصویرش در انتهای راهرو از نظر محو شد. ناگهان با فریاد یکی از طالبان به خود لرزید. بی‌درنگ روبندش را کشید پایین. انگار از دهان طالب آتش خشم زبانه می‌کشید و دود حاصل از آن خفقان می‌کرد، «سیاه‌سرها از این طرف…». هربار صدایش بلندتر می‌شد؛ «سیاه‌سرها از این طرف، مردها از آن طرف…».

 

 

ShareTweetShare
Previous Post

مزدا مهرگان غزل‌سرا

Next Post

دانشگاه کابل پهباد سریع از جگر ماهی ساخت است.

Mahe Now

Mahe Now

Next Post

دانشگاه کابل پهباد سریع از جگر ماهی ساخت است.

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

No Result
View All Result

نوشته‌های تازه

  • چگونه فردی جالب وخوش مشرب باشیم؟
  • مارچلو ماسترویانی بازیگر ارزشگرا
  • هنر چیست؟ ادبیات چیست؟
  • منازعۀ فلسطین و اسرائیل
  • زلزله در افغانستان !

آخرین دیدگاه‌ها

  • Malali در بزرگداشت از عبدالوهاب “مددی “
  • معزغوری ی در دادخواهی یا قوم‌گرایی؟
  • محمد ابراهیم فروزش در فلسفه سیاسی افلاطون
  • عاقله مصطفوی در زنان مبارز در کشمکش جنگ و صلح

بایگانی‌ها

  • نوامبر 2023
  • آگوست 2023
  • جولای 2023
  • ژوئن 2023
  • می 2023
  • مارس 2020
  • فوریه 2020
  • ژانویه 2020
  • دسامبر 2019
  • نوامبر 2019
  • اکتبر 2019
  • سپتامبر 2019
  • آگوست 2019
  • جولای 2019
  • ژوئن 2019
  • می 2019

دسته‌ها

  • Uncategorized
  • اجتماع
  • اﺧﺒﺎر
  • ادبیات
  • افغانستان
  • ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻫﺎ
  • داستان
  • رویداد های داخلی
  • ﺳﯿﺎﺳﺖ
  • سینما
  • شعر
  • شعر
  • ﻃﻨﺰ و ﴎﮔﺮﻣﯽ
  • ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻫنر
  • ﮔﺰارش ﻫﺎ
  • ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ
  • ﻣﻘﺎﻻت
  • ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ
  • ویژه: زنان

اطلاعات

  • ورود
  • خوراک ورودی‌ها
  • خوراک دیدگاه‌ها
  • وردپرس

آز

  • عقرب ۱۴۰۲ (۷)
  • اسد ۱۴۰۲ (۸)
  • سرطان ۱۴۰۲ (۴)
  • جوزا ۱۴۰۲ (۴)
  • حمل ۱۳۹۹ (۶)
  • حوت ۱۳۹۸ (۱)
  • دلو ۱۳۹۸ (۵)
  • جدی ۱۳۹۸ (۷)
  • قوس ۱۳۹۸ (۷)
  • عقرب ۱۳۹۸ (۵)
  • میزان ۱۳۹۸ (۳)
  • سنبله ۱۳۹۸ (۷)
MaheNowMagazine

ما آخرین اخبار و به روز رسانی در مورد وضعیت سیاسی و وضعیت فعلی افغانستان را به اشتراک می گذاریم

دسته بندی ها

  • صفحه نخست
  • ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ
  • ویژه: زنان
  • ﮔﺰارش ﻫﺎ
  • موضوعات
  • اﺧﺒﺎر
  • ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻫنر
  • ادبیات

© 2019 All rights reserved MaheNowMagazine Developed by Wogale

No Result
View All Result
  • صفحه نخست
  • ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ
  • ویژه: زنان
  • ﮔﺰارش ﻫﺎ
    • آلمان
    • افغانستان
    • جهان
  • موضوعات
    • ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻫﺎ
    • ﺳﯿﺎﺳﺖ
    • حقوق
    • اقتصاد
    • تیکنولوژی
  • اﺧﺒﺎر
    • رویداد های داخلی
    • رویداد های خارجی
  • ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻫنر
    • ﻃﻨﺰ و ﴎﮔﺮﻣﯽ
    • ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ
  • ادبیات
    • داستان
    • شعر

© 2019 All rights reserved MaheNowMagazine Developed by Wogale

Login to your account below

Forgotten Password?

Fill the forms bellow to register

All fields are required. Log In

Retrieve your password

Please enter your username or email address to reset your password.

Log In