تماس با ما
پنج شنبه, قوس ۲, ۱۴۰۲
MaheNowMagazine
Advertisement Banner
  • صفحه نخست
  • ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ
  • ویژه: زنان
  • ﮔﺰارش ﻫﺎ
    • آلمان
    • افغانستان
    • جهان
  • موضوعات
    • ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻫﺎ
    • ﺳﯿﺎﺳﺖ
    • حقوق
    • اقتصاد
    • تیکنولوژی
  • اﺧﺒﺎر
    • رویداد های داخلی
    • رویداد های خارجی
  • ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻫنر
    • ﻃﻨﺰ و ﴎﮔﺮﻣﯽ
    • ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ
  • ادبیات
    • داستان
    • شعر
No Result
View All Result
MaheNowMagazine
No Result
View All Result
Home Uncategorized
دختر روزنامه‌نویس برابر با بچه‌ی کوچه

دختر روزنامه‌نویس برابر با بچه‌ی کوچه

دختر روزنامه‌نویس برابر با بچه‌ی کوچه

Mahe Now by Mahe Now
09/08/2023
in Uncategorized, داستان
0
0
SHARES
39
VIEWS
Share on FacebookShare on Twitter

پارسال تازه که درب دانش‌گاه را به‌روی دختران بستند مریم ناچار شد به‌قشلاق بیاید. مریم خواهر کوچک من بود، سلیقه‌ی جالبی داشت و خیلی بانزاکت بود.

درست چشمان‌اش شبیه‌ چشمان من بود، اما دماغی بلند داشت‌که چندچند به‌زیبایی‌اش زیاده کرده بود. زبانی آتشین داشت‌ و سریع‌گپ می‌زد، اهل بحث بود و بیش‌تر گفت‌وگپ‌های فلسفی راه می‌انداخت. با چادری،‌ سازش نداشت آن‌ را تکه‌ای مزخرف می‌خواند، اما چهره‌اش مزین و پوشیده‌ با چادر سیاه بود؛ چادری‌که به‌آن «حجاب اسلامی» می‌گفتند و ما بچه‌ها بین خود به‌نام «قدیفه‌های زنان عربی» یاد می‌کردیم.

وقتی‌که درب دانش‌گاه به‌روی دختران بسته شد، مریم یک‌بوجی‌کتاب‌های فلسفی و روزنامه‌نگاری خود را جمع کرد و روانه‌ی پنج‌شیر شد. دیگر چاره‌ی نداشت: دانش‌گاه به‌روی‌شان بسته شده بود، آموزش‌گاها بسته شده بود و کابل برایش‌ به‌کابوسِ می‌ماند که همه چیز رنگِ غریبه را در چشمان‌اش گرفته بود.

مریم رشته‌ی روزنامه‌نگاری می‌خواند و تصمیم داشت‌ روزنامه‌نگاری مشهور شود؛ چند بار برای من گفته بود که می‌خواهد «نادیه‌ مراد افغان‌ستان» شود؛ برود به میانه‌ی دودها، جنگ‌سالاران و داعش و… روایت داشته باشد؛ روایتی از رنج مردمان اسیر شده تحت دست آن‌ها و از آتش و دود کثیف، اما وقتی‌که به‌پنج‌شیر آمد یک‌دم بی‌چاره شد. این‌جا نه خبری از کتاب بود، نه از کتاب‌خوانی و نه هم از آموزش‌گاه. یک دره‌ی خشک وبی‌روح بود.

این‌جا کسی به مریم ارزش نمی‌داد، این‌جا فرقِ میان مریم و بقیه‌دختران قشلاق نبود– دخترانی‌که روی دبستان را ندیده بودند، کتاب نخوانده بودند، حتا خط‌زدن و ورق‌نوشتن را بلد نبودند. این‌جا هم‌قطاران مریم با مریم می‌گریستند؛ از یک‌سو آزادی‌ای برای‌شان نبود، از یک‌سو ناامید شده‌ بودند و از سوی دیگر دست‌وپنجه با سنت‌گرایی و قیودات سخت‌وسفت مردم نرم می‌کردند.

پدر و مادر می‌گفتند: «دیگر دانش‌گاه بسته شده است، باید دخترمان «شوهر» کند و به‌خانه‌ای بخت برود، آخه زندگی چند روز است؟ ‌تا کی خانه ‌بماند؟ یک‌روز حوصله‌ی برادران‌اش سر رفته از دست‌اش می‌گیرند و دور می‌اندازند. مریم باید شوهر کند و کلی خواست‌گار دارد».

پدر و مادر باخود می‌گفتند: «چه‌کنیم و مریم را به‌کی بدهیم؟».

این‌طور شب‌‌ و روز در پستوی خانه گپ‌وگفت می‌کردند. آن‌ها می‌خواستند به‌دل خود، مریم را شوهر بدهند؛ انگار مریم گوسفندی‌ است‌که به‌فروش می‌گذارند، هیچ‌کس هم‌راه‌اش مشوره نمی‌کرد و هیچ‌کس از او نمی‌پرسید که چه‌ می‌خواهد؟

پدر و مادرش خود را مکلف ساخته بودند که مریم را «نامزد» کنند، اما مریم چه؟ مریم وقتی‌که دید دانش‌گاه بسته‌ شده و همه چیز ‌تغییر کرده است تصمیم گرفت ‌با «بی‌بی‌سی‌ فارسی» هم‌کاری کند، برای‌آن‌ها روایت بنویسد و از دریچه‌ی فیس‌بوک و واتساپ به‌نوشتن بپردازد.

شب جمعه‌ با مسؤول بی‌بی‌سی گپ‌زده بود و موافقه‌ کرده بودند که از هفته‌ای پسین به‌نوشتن آغاز کند. سه‌روز از گپ‌وگفت‌شان می‌گذشت ‌با دختران قشلاق رفته ‌بود سری زمین‌ها؛ آن‌ها باقلی را خیشاوه می‌زدند و مریم زار زار می‌دید و باخود می‌گفت: «حتمن از زحمت این‌ها می‌نویسم… مقاله‌ی دوم را در مورد این‌دختران می‌نویسم، آخه بیچاره‌ها کلی زحمت می‌کشند».

شام‌که شد به‌خانه‌ی خود آمدند و هر‌کس به‌خانه‌اش رفت.

مریم یک‌راست به‌اتاق خوابش رفت و کتاب «روزنامه‌نگاری ادبی– منیژه‌باختری» را باز کرد و به‌خوانش‌آن پرداخت. درسراش رویای نویسندگی بود، باخود می‌گفت اگر بتواند بنویسد و بعدها راهی‌ برای‌ بیرون‌شدن از کشور پیدا کند، برود خارج و آن‌جا با پسری نویسنده و هم‌فکر خود ازدواج نماید. هنوز نیم‌ساعت نشده بود و بیست‌برگه‌کتاب نخوانده بود گروفر شد. گوش‌قاز کرد که صدای مامایش است‌ و صدای زن‌ها هم از فامیل‌های مادراش استند، به‌دهلیز رفت و خوش‌آمدگویی گفت و آن‌ها را تا خانه‌ی نشیمن بدرقه کرد؛ خود دوباره به‌اتاق‌اش پس‌گشت و به‌خوانش کتاب‌اش پرداخت.

نیم‌ساعت بعد وقتی‌که تلفن خود را برداشت تا ایمیل به‌نرگس، هم‌کلاسی دانش‌گاه‌اش بزند متوجه شد از آشپزخانه سروصدا می‌آید و فضای خانه را کلی خنده و مستی پیچانده است. تعجب کرد و رفت تا ببیند چه‌گپ شده است. داشت از دربِ خانه داخل می‌شد یک‌هو خیلی شیرینی سرش انداختند و از چارسو مبارک‌بادگویی بلند شد. چشمان‌اش از غلاف بیرون ‌شده بود، چارسو می‌گشت، اما نمی‌فهمید گپ چه است؟ چه‌شده است؟

دید در دستِ زن مامایش گلی ‌سرخ است و در زلفان مادرش برگ‌های گل‌باد شده است. تعجب کرد و هاج‌ و واج ماند.

دقیقه‌ی بعد مامایش پیش آمد و دست‌اش را گرفت و گفت: «مریم ‌جان تبریک باشد دیگر سنوی من شدی».

مریم: «خواب می‌بینی ماما؟»

  • نه، این‌شیرینی‌های نامزدی‌است‌که می‌خوریم!

وقتی‌که مریم متوجه ‌شد که قصه ‌راست است به‌زمین افتاد و از هوش‌رفت.

زینب‌، زن کاکایش، به‌صورت‌اش آب زد تا بیدار شود، بیدار شد و دوباره از هوش رفت. در نهایت روی بال‌های زن‌ها به‌اتاق خواب‌اش برده شد و در جامه‌ی خواب‌اش افتید. صبح‌که شد به‌هرسو آوازه رفت‌که مریم نامزد شده است، نامزد اکبر بچه‌ی مامایش. اکبر یک‌بچه‌ی ساده بود، تا صنف نهم مکتب خوانده بود و با پاچه‌های بلندوبالا می‌گشت و نه نوشتن درست بلد بود و نه ادب. بی‌چاره مریم تباه شد و به‌دستان ناپاک افتید.

آن‌هم توسط پدر و مادر خودش. چه زندگی‌ای کثیفی و چه بندگی‌ای جان‌سوزی. بعد از این سرگذشت، بچه‌ها به‌دختران قشلاق به‌طعنه می‌گفتند: «دخترا هرچه ‌باشید باز هم زن بی‌سواد ما استید» و گاهی می‌گفتند: «دختر روزنامه‌نویس برابر با بچه‌ی کوچه». بعد قه‌قه می‌خندیدند.

شیون شرق

ShareTweetShare
Previous Post

از هرات تا دهلی، از دهلی تا برلین گفت و گو با دکتر احمدغنی خسروی

Next Post

طالبان، ممنوعیت ها و محدودیت های پیهم بر زنان افغانستان

Mahe Now

Mahe Now

Next Post
طالبان، ممنوعیت ها و محدودیت های پیهم بر زنان افغانستان

طالبان، ممنوعیت ها و محدودیت های پیهم بر زنان افغانستان

دیدگاهتان را بنویسید لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

No Result
View All Result

نوشته‌های تازه

  • چگونه فردی جالب وخوش مشرب باشیم؟
  • مارچلو ماسترویانی بازیگر ارزشگرا
  • هنر چیست؟ ادبیات چیست؟
  • منازعۀ فلسطین و اسرائیل
  • زلزله در افغانستان !

آخرین دیدگاه‌ها

  • Malali در بزرگداشت از عبدالوهاب “مددی “
  • معزغوری ی در دادخواهی یا قوم‌گرایی؟
  • محمد ابراهیم فروزش در فلسفه سیاسی افلاطون
  • عاقله مصطفوی در زنان مبارز در کشمکش جنگ و صلح

بایگانی‌ها

  • نوامبر 2023
  • آگوست 2023
  • جولای 2023
  • ژوئن 2023
  • می 2023
  • مارس 2020
  • فوریه 2020
  • ژانویه 2020
  • دسامبر 2019
  • نوامبر 2019
  • اکتبر 2019
  • سپتامبر 2019
  • آگوست 2019
  • جولای 2019
  • ژوئن 2019
  • می 2019

دسته‌ها

  • Uncategorized
  • اجتماع
  • اﺧﺒﺎر
  • ادبیات
  • افغانستان
  • ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻫﺎ
  • داستان
  • رویداد های داخلی
  • ﺳﯿﺎﺳﺖ
  • سینما
  • شعر
  • شعر
  • ﻃﻨﺰ و ﴎﮔﺮﻣﯽ
  • ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻫنر
  • ﮔﺰارش ﻫﺎ
  • ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ
  • ﻣﻘﺎﻻت
  • ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ
  • ویژه: زنان

اطلاعات

  • ورود
  • خوراک ورودی‌ها
  • خوراک دیدگاه‌ها
  • وردپرس

آز

  • عقرب ۱۴۰۲ (۷)
  • اسد ۱۴۰۲ (۸)
  • سرطان ۱۴۰۲ (۴)
  • جوزا ۱۴۰۲ (۴)
  • حمل ۱۳۹۹ (۶)
  • حوت ۱۳۹۸ (۱)
  • دلو ۱۳۹۸ (۵)
  • جدی ۱۳۹۸ (۷)
  • قوس ۱۳۹۸ (۷)
  • عقرب ۱۳۹۸ (۵)
  • میزان ۱۳۹۸ (۳)
  • سنبله ۱۳۹۸ (۷)
MaheNowMagazine

ما آخرین اخبار و به روز رسانی در مورد وضعیت سیاسی و وضعیت فعلی افغانستان را به اشتراک می گذاریم

دسته بندی ها

  • صفحه نخست
  • ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ
  • ویژه: زنان
  • ﮔﺰارش ﻫﺎ
  • موضوعات
  • اﺧﺒﺎر
  • ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻫنر
  • ادبیات

© 2019 All rights reserved MaheNowMagazine Developed by Wogale

No Result
View All Result
  • صفحه نخست
  • ﻣﺼﺎﺣﺒﻪ ﻫﺎ
  • ویژه: زنان
  • ﮔﺰارش ﻫﺎ
    • آلمان
    • افغانستان
    • جهان
  • موضوعات
    • ﺗﺤﻠﯿﻞ ﻫﺎ
    • ﺳﯿﺎﺳﺖ
    • حقوق
    • اقتصاد
    • تیکنولوژی
  • اﺧﺒﺎر
    • رویداد های داخلی
    • رویداد های خارجی
  • ﻓﺮﻫﻨﮓ و ﻫنر
    • ﻃﻨﺰ و ﴎﮔﺮﻣﯽ
    • ﻣﻮﺳﯿﻘﯽ
  • ادبیات
    • داستان
    • شعر

© 2019 All rights reserved MaheNowMagazine Developed by Wogale

Login to your account below

Forgotten Password?

Fill the forms bellow to register

All fields are required. Log In

Retrieve your password

Please enter your username or email address to reset your password.

Log In