شعر، آواز و به نوعی اعتراض به وضعیت حاکم و بخصوص برای وضعیت زنان، با او و روزمرهگی هایش گره خورده است، از او تا حال دو کتاب شعر به چاپ رسیده است و مدتیست به موسیقی رو آورده است. با این اوصاف، گفتوگو با این بانوی شاعر و آوازخوان خالی از لطف نخواهد بود.
در کنار شاعر بودن، باران سجادی کیست، از کجا آمده و بکجا میرود؟
چقدر قوی بود
رفت توی خونم
انگار زدی توی رگ
و تو در یک کافیشاپ شیک
یقهی لباست را مرتب میکنی
سفارش قلب مرا میدهی
یادت رفته
باز هم یادت رفته…
باران سجادی
باران سجادی در آوارهگی و مهاجرت دور از وطن در ایران شهر مشهد متولد شد، با خانوادهای بسیار با اخلاق مذهبی و پیشینه کاملن دینی چنانکه بسیاری از قوانین و حدود دینی را در دوران کودکی تحت نظر خانواده آموخت او تحصیلات ابتدایی را در ایران گذراند و همیشه یک دانش آموز پناهجو افغانستانی بسیار ممتاز و مستعد در مکتب بشمار میرفت ، پدرش جز و مجاهدان و ارکان سیاسی در افغانستان آنروزها بود که در یکشنبه پنجم اسفند ۱۳۶۹ در یک ترور سیاسی از دنیا رفت…. یتیم شدن در هر مقطع و زمان و هر ملیتی برای یک کودک بسیار هولناک است ،دوران دبیرستان در مشهد هم درس میخواند هم در مکتب خودگردان افغانستانی ها بعنوان معلم کار میکرد یک معلم کوچک… عنوان معلم نمونه را از مدرسه بعثت مشهد از آن خود کرد… از آن دوران گذر کنیم، باران دانشگاه فردوسی مشهد رشتهی برنامه ریزی شهری قبول شد و جزو دانشجویانی بود که نصف روز کار میکرد و نصف روز درس میخواند ، شعر در خونش بود! بنابر این در شبهای شعر دانشگاه شرکت میکرد ، فضای مذهبی مشهد و دانشگاه فردوسی دخترک را بخاطر عریان سراییاش به کمیته انضباطی کشاند، او محکوم شد به محرومیت از تحصیل… باران باید میرفت!
همچنان که حکم تعلیق را زیر بغلش گرفته بود تجربه مهاجرت در مهاجرت را مزه میکرد، تا اینکه سرانجام اداره سازمان ملل شعبه مشهد شرایط اقامتش را جستجو و پرونده مهاجرتاش به گردش افتاد و پس از ماهها ویزای کانادا آمد… سخت بود دل کندن از تعلقات خاطر اما دل را کند
نام اولین کارت در بخش موسیقی « زن » بود، تو به دنبال فرم جدیدی از موسیقی رفته ای که دو سه آوازخوان زن را نیز به شهرت رسانده است. اگر میشود ابتدا درباره این کار توضیح بده؟
موسیقی بخش غریب بزرگی از ذهن مرا در خود تنیده است ، اما ذوق و سلیقهی من در موسیقی نامعمول و خاص است کارهایی را میشنوم و اظهار علاقه قلبی میکنم که گاه تعجب برانگیز است معروفیت آن آوازها و موسیقی اصلا برایم مهم نبوده است، کشش روانی و درونی خودم مهم بوده همچنانکه به covaks و ترانه ی زیبای cheap smell یا sopor با ترانهی فراموش ناشدنی children of the corn علاقه پیدا میکنم و اینچنین نمیدانم شباهتهای درونی خودم با AMY WINEHOUSE که باعث میشود ترانه باشکوه back to black را اندوهگنانه هر بار که بشنوم باز تازه جلوه کند.
کار زن یک اثر فرهنگی تحقیقاتی و هنری بود که انجام دادم و زمان انتشارش دقیقا هشت مارچ روز جهانی زن بود که همه ساله من یک پرفورم و حرکتی فمن و زنانه انجام دادهام چه برقع بر سر کنم در میدان معروف تورونتو کانادا بایستم چه آهنگی باشد که فریاد بزنم:
اگر زنم و حرام است
این بدنم اگر جرم است
عطر تنم… تو نخواه این منم…
موسیقی اعتراضی در جامعه ما بسیار نو و نادر است بین آوازخوانان مطرح ما چهرهی اعتراضی نداریم بجز شکیب مصدق که سالهاست فقط اعتراضی خوانده و جان جامعه ما جور باشد مخاطب زیادی هم ندارد و در بین آوازخوانان زن افغانستان هم بجز خانم مژگان عظیمی با ترانه ی «آیه» که در سال ۲۰۱۷ منتشر شد و بیشتر مورد توجه همزبانان ایرانی قرار گرفت تا در افغانستان .
و کار «زن» با وجود تلاش و زحمتی که برای حرفه ای بودن کار انجام دادیم آنچنانکه باید دیده و شنیده نشد یکی از دلایلش سطح بالای ویدیو آرت بود که مخاطب اندک داشت و از سویه فعلی جامعه بالاتر بود، ویدیو آرت زن یک نمای فلسفی از جامعه فعلی و مغز و تفکر فعلی مرد نسبت به زن محروم افغانستانی را به نمایش گذاشت امیدوارم روزی جامعه من پیام انسانی ویدیو آرت « زن» از باران سجادی را دریافت کنند.
مژگان عظیمی کار حاکمانش نیز جایزه رومیآورد را گرفت، پس با آنچه تو گفتی میشود از او بعنوان رقیب یاد کرد؟
یعنی انقدر که توقع داشتی این کار دیده نشد، مشخصن واکنشهای زنان چه بود؟
به عقیده من هر هنرمندی جایگاه ویژهی خودش را دارد نمیشود که صفت رقیب را اینجا استفاده کنیم. کار زن واکنشها و نقدهای مکتوبی را بهمراه داشت و خودم از بازدید این کار رضایت داشتم و کما اینکه اولین کار موسیقی من بود و جلوهی اعتراضی و مبارزاتی داشت برای روشنگری و نشان دادن حقیقتهای جامعه فعلی ما و از سویی تا کنون اگر ما شاهد ترانههایی با مضمون زن بودیم بیشتر نشان دادن رنج زنها و مظلومیتها و مظلوم نمایی و چهره زن افغانستانی و مصداق واقعی سیاه سر بوده است اما در آهنگ « زن» از جنبه اقتدار و شکوه و بزرگی زن که نمایش شکیلی از نقش مهم زن در جامعه است
تو اول شاعر هستی بعد خواننده، مختصات فضای شعر باران سجادی چیست؟
صادقانه اگر به این مصاحبه ادامه دهم اینست که من هرگز ادبیات نخوانده ام و شاید حتی اوزان عروض را بدرستی تشخیص ندهم آنچه مرا وادار میکند تنها حس درونی منست و از این بابت منتقدان هر چه درباره باران سجادی و شعرش مینویسند با احترام قبول دارم، فضای شعر باران سجادی همان در هم آمیختگی و شلوغی و ازدحام دنیای کنونی ست دختری با ذهن آشفته و مملو از ترس ، زنده بودن ، مرگ و تولد و جنگ و سیاست و پاکی و عصمت روان کودکان، رنج زن شدن و زن ماندن در جغرافیای افغانستان که از بزرگترین و مقدس ترین دردهای درون منست…
سپید سرودن یکی از نقاط قوتش، هنجارشکنی زبانی است. این هنجارشکنی و نوع اعتراضی بودن این سبک تو را به سمت خود فراخوانده یا نه سادهگی در سرودن ؟
در انتخاب سبک نگارش خودم دخیل نبودهام و نمیدانم واقعا نمیدانم چگونه واژهها از درون من سر برآورده و مجروح نخستین خود من هستم، اما چیزی که اطمینان ذهنی دارم این است که من در ارتکاب خویش بی تقصیرم این واژه ها همه میبینید بیانگر تصور غم انگیز درونی دختری ست که رنج انسان بودن و انسان ماندن را با همهی وجود درک کرده است.و البته سپیدسرایی بدلیل هنجارشکنی زبانی اش و بنوعی رهایی در نوشتن شاعر دست بازتری برای سرودن دارد.
تو کودک کار بودی، و همچنین مدرک قانونی برای اقامت در ایران نداشتی، از سختیهای آن دوران بگو.
سوال خیلی غمانگیزی است ، همین لحظه با خواندن سؤال بغض توی گلویم گیر کرد، آرزو میکنم هیچ کودک کاری در جهان نباشد، دوران مهاجرت و اینکه چقدر رنج کشیدم و به معنای واقعی فقیر بودیم آنچنانکه باران کوچک هفت ساله با دستهای کوچکش باید کار میکرد من در مزارع چغندر در اطراف مشهد ایران کار کردم، کار خیلی سختی بود برای یک دختر بچه هفت ساله، صبحها بعد نماز صبح مادرکم نان و هر چیزی که خانه داشتیم برایم میگذاشت گاهی صبحها دلم چایی شیرین میخواست اما شکر نداشتیم یک کودک هفت ساله چطور باید بفهمد فقر یعنی چه؟ آن طفل شکر میخواهد با چایی… در باغات سیب کار میکردم، در خانه توپهای فوتبال میدوختیم، پسته میشکستیم یادم است هر سه کیلو برابر یک «من » میشد و قانونا باید هزاران پسته را میشکستم و پاک میکردم یعنی پسته از پوست جدا میکردم تا پول اندکی بگیرم و حقوق پرداختی بسیار کم بود، ما هم مهاجر بودیم و با اینکه پدرم از سران سیاسی بود و رفته بود افغانستان و ما میتوانستیم غرق دلار و پول باشیم، اما پدرم آنقدر شرف و وجدان انسانی داشت که نخواهد از پول خون مردم خانوادهاش را تغذیه کند.
من دوران کودکی سختی را گذراندم و صد افسوس که در همان کودکی پدرم را هم از دست دادم، پدرم سید عبدالحمید سجادی یکی از بنیانگزاران حزب وحدت اسلامی و مسئول شورای ولایتی غور بود که در سن ۳۶ سالگی در لاهور پاکستان ترور شد و مرا در اندوه جاودان غرق کرد .
تو در ایران بخاطر محتوای شعرهایت، با دو سال تعلیق در رفتن به دانشگاه روبرو شدی و همین باعث شد که مهاجرت کنی، بعدش دچار افسردهگی شدی و بعد از آن سالها ننوشتی و به یکباره مجموعه شعر «سنگ باران» را منتشر کردی که خیلی هم با استقبال مواجه شد، از محتوای شعرها بگو، از دلایل افسردهگی و شکسته شدن سکوت ده ساله؟
یادم هست زیر باران با تو خوابیدم
وقتی که خدا هم بخاطر گناهانش بیوقفه میگریست….
زیر باران با تو خوابیدم….
حکم تعلیقم از دانشگاه بخاطر این دو جمله بود حتی جلسه دفاع برایم نگذاشتند شاید چون یک دانشجوی مهاجر بودم ، دلیلشان خدایی بود که هرگز گناه نمیکند و در نتیجه گریه هم نمیکند اما من با همان عقل و اندیشهام میدانستم که خدا گناهکار است …
انصراف از تحصیل دادم در حالیکه انتخاب آسانی نبود، یکطرف اندیشه و آرزوها و افکارم بود و در طرف دیگر خانواده ام؛ من رفتم اما افسردگی بدی گریبانگیرم شد جوری که ده سال عمر مفیدم در بیماری رفت و از طرفی اجازه ورود به ایران هم نداشتم، نام من رفته بود در بلک لیست و با تقاضای ویزایم برای ورود به ایران موافقت نمیشد، افسردگیام بخاطر تنهایی و ندیدن فامیلم بسیار تشدید شد آنچنان بودم که حتی جواب نامههای خواهرم را نمیتوانستم بنویسم دچار کوری شده بودم، یک کوری ذهنی دچار ناتوانی در نوشتن و سرایش، من ده سال نتوانستم بنویسم و زندگی کنم، از بهترین سالهای زندگیام در افسردگی شدید و دارو و تشنج و تیک عصبی گظشت! با ظ دسته دار گذشت… پس از سالها من دچار یک سکته خفیف قلبی شدم و به یکباره قلمم دوباره احیا شد و در نتیجه پس از دو ماه توانستم چندهزار شعر را در زمان کمی بنویسم! شوخی نبود آن قلم زدنها که از قلب سکتهای باران بیرون میزد ثمره ده سال کومای روانی اش بود …. و کتاب «سنگباران» را توسط انتشارات تاک در کابل منتشر کردم.
نام مجموعه دومت « پریود » است، این اسم بخاطر بیشتر مورد توجه قرار گرفتن بود یا نه در پی تابوشکنی بودی؟
مجموعه ی فاخر « پریود» را در نهایت بی پروایی در نوشتن و احساسات زنانهام نوشتم و انتخاب نامش بسیار سخت بود سختتر از سیصد و هشتاد صفحه سیاه کردن، در انتخاب نام کودکم سعی و تلاشم بیشتر تابو شکنی بود، در حالیکه پریود ما زنان اتفاق طبیعی زنانه میباشد ولی چرا باید موجب شرم دختران قرار بگیرد؟ برجستگیهای بدن یک زن بخشی از هویت وجودی اوست چنانچه در افغانستان وضعیت زنان و دختران وطنم را میدیدم و رنج میکشیدم از بی اطلاعی جامعه نسبت به خصوصیترین اتفاقات جسم و تنشان و اینکه این خونریزی ماهانه این قاعدگی این زن بودن است و شرم نیست بلکه بخشی از طبیعت ماست و باور کنیم به طبیعیترین اتفاقات که در خود ما اتفاق میافتد، پریود شرم نیست بلکه عادت ماهانه منست…
محتوای شعر باران سجادی زنانگی است، وضعیت زنان در افغانستان چگونه است، چقدر این وضعیت در شعر تو نقش دارد؟
با توجه به شرایط افغانستان و ناآرامیهای چند دهه اخیر متاسفانه ما شاهد تخریب و آسیبهای جدی در لایههای مختلف جامعه خود بودیم آسیبهایی که بر بخشهای مختلف تاثیر خود را گذاشت مهاجر شدن بیشماری از مردم و آسیبهای روانی ناشی از تاثیرات جنگ و نابسامانی باعث شد که استعدادها و انرژی انسانی زیادی هدر برود با آنهم بنظر من سالهای اخیر و نسل جدید در افغانستان به نوعی بالندگی و شعور بالای اجتماعی رسیده است و زنان هم که بخش مهمی از جامعه میباشند، با سهمگیری در شغلهای مختلف در عرصههای اجتماعی بخوبی مشاهده میشوند و البته وجود سوشیال مدیا و همهگیر شدن استفاده از اینترنت و ایجاد رابطه با جهان بیرونی هم تبعات و تاثیر خود را گذاشته است من با اینکه زادگاهم در افغانستان نبوده است، اما حس وطن دوستیام باعث شده که با وجود هزارها کیلومتر دوری از وطنم در غربت برای خودم در خانهام افغانستان کوچکی داشته باشم.
این چرخش ۱۸۰ درجهای عدهای از زنان بخاطر پروژه گرفتن یا موقف سیاسی_اجتماعی پیدا کردن که در مردها خیلی خیلی بیشتر است، خیلی وقتها کلی از جریانهای مبارزهطلبانه را خراب کرده است، این خودش به معنی ضد زن بودن و هم دست شدن با مردسالاری نیست؟
زن بودن در جغرافیایی به نام افغانستان خود بخود جرم و گناه پنداشته میشود، یاد جمله ایاز غاده السمان شاعر نامدار سوریه افتادم که میگوید: ما گناه را نمیبینیم مگر آنکه زنی مرتکب آن شود. در چنین فضایی حضور و وجود زن در عرصههای اجتماعی و سیاسی متفاوت با حضور مردان است. در غرب زنها حضور فعال تری دارند، چون بسیار زودتر شروع کردهاند، ما بعنوان زنان افغانستان در ابتدای یک مسیر طولانی هستیم، مسیری که میتواند ما را به آرمان برابری برساند. سهم زنها در عرصههای مختلف بسیار کمتر است و با وجود اینکه زنان افغانستان نیمی از جمعیت افغانستان را تشکیل میدهند، اما هیچوقت به اندازه مردان مورد توجه نبودهاند، این یک تابو در فضای سیاسی و اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی افغانستان است. توجه کنید وقتی یک زن وزیر یا معین(معاون وزیر) میشود، در فضای شبکه های اجتماعی موجی از متلکها و بی احترامی ها شروع می شود، هر چقدر زنان تلاش می کنند و با اینکه در بسیاری موارد از مردان جلوتر هم باشند، باز هم برای آنها یک سقف شیشهای نامریی وجود دارد، سقفی که مانع پیشرفت آنها میشود. شما از ضد زن بودن حرکت برخی زنان میگویید، در حالیکه این نوع نگاه جنسیت گراست، هر فرد(مرد_زن) در فضای کاری خودش ممکن است تصمیمات اشتباه بگیرد، اما نمیتوان گفت این رفتار او ضدیتی با هم جنسانش دارد، کما اینکه مردان بمراتب ضد مردتر هستند، چون آنچه امروز در عرصه سیاست افغانستان میبینیم، جنگ مردان با مردان است. از سوی دیگر این را باید بپذیریم که جامعه زنان افغانستان در حال تجربه کردن است، صرف حضور زنان در هر پست و مقامی نوید آینده بهتر را برای افغانستان دارد.
در این اواخر هشتکی به راه افتاده که در آن به بازگو کردن خاطرات تلخ تجاوز جنسی یا کودک آزاری میپردازند، تو فکر کنم در این مورد نوشتهای، اگر نوشتهای، میشود در موردش کوتاه بگو. و اینکه در کل فکر میکنی این جریانها چه کمکی به بهبود وضعیت زنان میکند ؟
هشتگ Meetoo در سال ۲۰۱۷ در رسانههای اجتماعی گسترش قابل ملاحظه یافت و در سراسر جهان راه افتاد. متأسفانه در کنار دیگر حرکتهای زنانه که در تاریخ بشر بسیار زیاد بدان ها بر میخوریم، حرکت می تو نیز مورد سؤ استفادههای بیشماری قرار گرفت و تعداد از زنان ظاهراً فمینیست از طریق این حرکت فمن به نام و نان رسیدند. به نظر من اما می تو همان پدیدهی انکار شده و در حقیقت بخش دست نخورده ی وجود ما است که با ابعاد گونهگون هر زنی از آن برخوردار است. من با سیمون دوبووار موافقم: «هیچ زنی، زن به دنیا نمیآید بلکه زن می شود.» اگر تفاوت های بیولوژیک را کنار بگذاریم. این سخن سیمون دوبووار دقیقاً به ساختار مردسالارانه ای اشاره دارد که در آن زن بودن بر بخشی از جامعه انسانی تحمیل می شود. در کشورهای مثل افغانستان و حتی جهان اول، زن به مثابهی یک مجرم مادرزاد به دنیا می آید و محکوم به زیستن در جغرافیای مختص به جنس فروتر از جنس مرد میباشند. از این موارد که به صورت موجز بگذریم، هدف اصلی می تو توانمند سازی زنان به ویژه زنان آسیب پذیر برای نشان دادن شیوع گسترده تجاوز و آزار جنسی در جهان بود. برخی از تاجران زنان که نقاب فمینیسم را به صورت دارند اما این حرکت باشکوه را به پروژه تقلیل دادند و برای رونق بخشیدن به تجارت خویش از آن بهره جستند. اگر نگاه انسانی داشته باشیم، سوءاستفاده از جنسیت بهخاطر تعلق داشتن به قشر زنان، همانقدر منزجرکننده است که تجاوز بر یک زن یا دختر جوان. فمنیست واقعی در این عصر و زمان نباید از تجاوز دوران کودکی پلی بسازد برای دست یافتن به پول و شهرت. باید آنقدر قوی بشوی که خودت را جنس دوم و مورد تجاوز مکرر نشناسی. میدانم سخت است اما یک زن و فمنیست واقعی خودش را فقط سیاه سر نباید ببیند. زن امروز باید اقتدار کسب کند. باید باشکوه شود و جهان را دگرگون کند. زن باید فصلالخطاب ادبیات نو انسانی در جهان شود و غرور عصر مادر شاهی را احیا کند. زن همان آغازی ست که آغاز ندارد. می تو به نظر من، می تواند آغازگر این شروع بیانتها باشد.
اهل حاشیه ای؟ اصلن چرا حاشیه پیرامون آوازخوانهای زن افغانستان زیاد است، و همچنین نظرت در مورد نسل جدید آوازخوانهای زن افغانستان چیست ؟
من اصلا اهل حاشیه نیستم و علاقهای هم ندارم به دنبال کردن حاشیههایی که متاسفانه بیشتر توسط آوازخوانهای زن و بر علیه یکدیگر هستند، سرم گرم کار و نوشتن واقعا وقت نیست بخواهیم به حاشیه فکر کنیم آنها که اهل حاشیه هستند به فکر این شهرتهای کاذب دو روزه هستند اما من به هنر و انسان ماندن فکر میکنم اینکه بتوانم قبل مرگم دو کار دو تا جمله ماندگار تقدیم به جامعه انسانی کنم .
هنر سلیبریتی میشناسد و آیا دوست داری سلبریتی باشی؟
پاسخ خاصی به این سوال ندارم.
عشق را میشناسی؟
عشق عشق عشق
مثل یک انتحاری درونی میماند
آنچنانکه از خوبش دور میشوی بسیار دور … وقتی اجزای بدنت تکه تکه میشوند و دیگر تویی وجود ندارد عشق یعنی گریز عجیب آدمی از خویشتن! دیگر خود وجود ندارد هر آنچه نمود پیدا میکند اوست اوی لامصب…
غم انگیزترین اتفاق ممکن
کاش این سؤال اصلا مطرح نمیشد…
پس با این وجود عاشق شده ای؟
عشق با وجود رنجی که به روان آدمی سرازیر میکند یکی از زیباترین حالات روانی است که با وجود دردناک بودنش لذت و شعفی مقدس را به قلب هدیه میکند من عاشق شدن را تجربه کردهام و بقول کافکا که با ذوق نا امید خود میگفت عشق مثل چاقویی است که عاشق در زخمهای خود میچرخاند.یعنی اراده ندارد تا این درد و رنج و آسیب را به خود نرساند.
حرف آخر؟
سپاس از طراح سؤالات، بارها گفتهام طراح سؤال است که مصاحبه شونده را بر سر ذوق آورد! سپاس از دوستانی که وقت گذاشته و خواندید.
شما مخاطب خوب میتوانید نمونهی شعر باران سجادی را در صفحه شعر ( کاخ بلند ) مجله ماه نو بخوانید.