وقتی منابع ارزشی اجتماع ریشه در بنیادهای مختلفی دارد، گره گاه سنجش عنصر مسلط نقطهی تلاقی دو یا چند ارزش است که در تقابل با هم قرار میگیرند. غلبهی یک مرجع بر دیگری رویکرد اصلی و مبنای رفتاری و روانشناختی اجتماع را عریان میسازد. در جامعهی قبیلهای تقابل میان عرف و ارزشهای قومی و احکام و ارزشهای دینی به وفور اتفاق افتاده و در تمام موارد و همیشه عرف و ارزشهای قبیلهای بر آموزه ها و ارزشهای دینی غلبه کرده است. با خوانش دیوبندی ها و سلفی ها، رقص در اسلام حرام دانسته میشود و عامل آن مورد تنبیه قرار میگیرد، اما وقتی جنگجویان طالب به تجلیل از پیروزی شان در میدان میپردازند، این رقص جمعیست که حس پیروزی شان را اشباع میکند و از این طریق غرور شان به ظهور میرسد. در تفکر قبیله، زن عالی ترین ثروت مرد محسوب میشود، چرا که با دست یافتن به تن زن، (من) درونی مرد اوج قدرت خود را تجربه میکند. در درک روانشناختی انسان قبیله، به همان علتی که زن بزرگترین داشتهی مرد محسوب میشود، بزرگترین نقطهی آسیب مرد هم تلقی میگردد. بناً انحصار زنان در خانه ها و اعمال محدودیتهای بی حد تا سطح شی وارگی زن در مناسبات فرهنگی شان، بر اساس یک میکانیزم دفاعی، یک نیاز بسیار شدید و مهم دانسته میشود. به این ترتیب چارچوب حضور و فعالیت زن را درک روانشناختی انسان قبیله که مناسبات عرفی و ارزشی بر آن بنا شده است، تعیین میکند، نه چارچوبه های تعیین شده از جانب دین. موارد بیشماری را میتوان از این دست نشان داد که در تقابل میان دین و چارچوبهای روانشناختی و عرفی قبیله، هرگز عنصر دین بر عرف و خواستهای روانی و ارزشهای قبیلهای پیروز نشده است.
طوری که مطرح شد، تضاد میان آموزه ها و احکام دینی با عرف و ارزشهای قبیلهای یک امر عینیست، اما پرسش این است که چگونه امکان همزیستی میان این دو در فضای قبیله ایجاد میشود؟
پاسخ این پرسش ما را به شناخت پارادایم اصلی در مناسبات ارزشی و مبانی رفتاری قبایل پشتون میرساند.
پر واضح است که دین در ذهن قبیله حضور قدسی دارد و نقش توجیهگری جهان انسان قبیله را ایفا میکند و از سوی دیگر رفتار قبیله بیش از اینکه مبنای معرفتی و شناختی داشته باشد، از طریق ناخودگاه شکل گرفته طی صدها سال، مدیریت میشود. یعنی انسان قبیلهای هم محتوای امیالش غالباً غریزیست و هم صورت بندی اشباع امیال ریشهی تاریخی-روانشناختی دارد. تسلط روح جمعی بر رفتار فردی و حل شدن فرد در هویت و ارادهی جمعی چارچوبه های سخت عمومی را ایجاد کرده و از هزارن تن انسان قبیله یک هیئت و پیکر شکل میدهد. سرکوب روح پرسشگری و تقبیح رویکرد عقلی مهمترین پایهی میکانیزم دفاعی قبیله از ساختارهای مسلط جمعی است. هر رفتار و سخنی که همخوان با روح و روان قبیله که در قالب های عرف و ارزشهای جمعی جاری و حاکم است، نباشد، واکنش جدی قبیله را در پی خواهد داشت و به شدت سرکوب میشود. این میکانیزم نقش حفظ چارچوب های را به عهده دارد که طی تاریخ شکل گرفته و نهادینه شده و صورت خاص روانشناختی و ارزشی را به قبیله بخشیده است. بناً بنیادهای زیستی قبیله قبل از هر چیز مبنای روانشناختی دارد و همین از قبیله یک پدیدهی بسیار سخت و سنگی میسازد تا در برابر هر تحول از خود مقاومت تا حد مرگ را نشان بدهد. مدیران دینی قبیله چون از یکسو خود خوی و خصلت قبیلهای را دارند و از سوی دیگر واقف بر سختی و خطر مداخله در قواعد حاکم قبیله را به خوبی میدانند و علاوه بر آن بر نقش مهم امر قدسی در ذهن قبیله واقف هستند، امکان همزیستی دین و قواعد قبیلهای را در مصادره به مطلوب آموزه ها و احکام دینی میبینند. در این حالت، فرهنگ و عرف قبیله مبنای فهم و پذیرش احکام و آموزه های دینی قرار میگیرد. به جای اینکه دین نقش رهبری برای فرهنگ و ارزشهای قبیلهای را بازی کند، فرهنگ دین را رنگ قبیلهای میزند و با مهر و درک خود آرایش میکند. دلیل اینکه اسلام قبیلهای پشتون هیچ همخوانی با اسلام جوامع دیگر اسلامی ندارد، همین امر است. غیر از تشابه چند اسم، دیگر هیچ سنخیتی بین اسلام قطری، امارات متحدهی عربی، مالیزی، ایران و غیره جوامع اسلامی ندارد. همین است که ما باید از اسلام قبیلهای پشتون به حیث دینی خاص نام ببریم. اسلام عربستان درس خواندن دختران را یک امر دینی میداند، اسلام ایران و قطر و مالیزی و غیره همچنین، اما اسلام قبیلهای پشتون چنین امری را خلاف دین میداند. چرا؟ چون فرهنگ و روانشناسی پشتون چنین امری را ضدهنجاری میشمارد. در واقع با همین قاعده میتوان رفتارهای دینی قبیلهای پشتون را توضیح داد، چه در غیر آن امکان درک دینی پشتونها با توسل به نصوص و دیگر منابع اصلی اندیشهای اسلامی غیرممکن میشود.
ادامه دارد…